مدح و مرثیۀ امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
شاعر : محسن کاویانی
نوع شعر : مدح و مرثیه
وزن شعر : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
قالب شعر : مربع ترکیب
ای اخـمِ تـو جـهـنم، لبـخـندِ تو بـهـشتم عـشقِ تورا خـداوند آمیخت با سرشـتم
خورده گره نگـاهَـت با کل سـرنـوشتم مست از خُم تو بودم این بیت را نوشتم
حتیٰ اگر عـلی را از بُعـدِ دین نـبـیـنی
مانند او گُلی نیست در هیچ سرزمـینی
آه ای دمَت مسیحا من خُـشکی کـویرم صـدبـار زنـدهام کن تا پـای تو بـمـیرم
عمریست مستِ مستم، مست از خُمِ غدیرم حالا مـنـم غـلامت حـالا تـویی امـیـرم
پیش از ازل تویی تو، بعد از ابَد تویی تو
اول کسی که در عرش، میخانه زد تویی تو
اسلامِ بیتو یعنی: شهری که رویِ آب است با فکرِ ابن ملجم، قتلِ علی ثواب است
در مذهبِ خوارج، کشتار، دین ناب است لعنت به مذهبی که از بیخ وبن خراب است
نه عاشقِ علی نیست بیشک مرید غیر است
آن خشکه مذهبی که چون طلحه و زبیر است
یک عده از همه دین فکر زیان و سودند آنان که راه دین را با زور میگوشودند
از دخـتر یـهـودی خـلخـال میربـودند ایکاش در مروّت یک ذرّه چون تو بودند
لبخـنـدِ تو تمامِ فـرهـنگِ پـهـلوانیست
اسـلامِ حـیـدرانه اسـلامِ مـهـربانیست
پـاشـید دشـمـنِ تو آب دهـان به رویَت اما تو خم نکردی ابرو از این خصومت
بَهبَه به این مرام و بَهبَه به این مروّت حـتی زره نـبردی از دشمـنَت غـنیمت
بیآبـرو نکردی عَـمـروبن عَـبـدود را
درسِ گـذشـت دادی مـردان نـابـلـد را
جانم عـلی سکـوتم جـانم عـلی کـلامـم جانم عـلی شـروعـم جانم عـلی تمـامم
جانم عـلی قـعـودم جـانـم عـلـی قـیـامم جـانـم عـلـی امـیـرم جـانـم عـلی امامم
بگـذار امـشـبی را بیپـرده مَست باشم
من از وجـود حـیـدر یکتا پرست باشم
ای عطرهای دنیا یک تارِ گـیسووانت شیرانِ هر قـلـمرو در چنگ آهووانت
خـیـبر دخـیل بسـته بَر دورِ بازووانت روزی که غرقِ خون شد محرابِ ابرووانت
گـفـتـنـد اهل فـتـنـه؛ او فـتـنهسـاز بوده
آخـر مگـر عـلی هم اهـل نـمـاز بوده؟
تنها رفیقت عمری، بعد از خدا خدا بود در خانۀ یتـیـمان نفـرین به تو دعا بود
پاداش نان و خرما، دشمنام و ناسزا بود کوفه چه دیر فهمید رسمِ علی چهها بود
از علم و دانش تو، از فهـم تو نگفـتـیم
از جنگ تو نوشتیم، از رحم تو نگفتیم
در هیچ دوره عشّاق دور از خطر نبودند دلـدادهگـان حـیـدر افـراط گـر نـبـودند
دنـبـال هـر امـیـرِ نـامـعـتـبـر نـبـودنـد غیر از علی مریدِ شخصی دگر نبودند
حالا جهـان اسـلام باید که خـون ببارد
وقـتی سه چـارم آن بـوی عـلـی ندارد
گـفـتم عـلی و بـاید مثـل تو مَـرد باشـم در هر سکـوت سـردم گرم نـبرد باشم
در پشت خـندههایم یک کـوه درد باشم غرق غمِ یتـیمان یک کوچه گرد باشم
یکروز دلـبـری از نـسل شـما میآیـد
بـوی تو بار دیگـر از کـوچهها میآید
|